اولین یلدا
چه شب قشنگی بود اولین شب یلدای تو همه خونه مامان بزرگت ( مامان مامانی ) جمع بودن بجز دایی رضا و خانمش ولی اونا هم اخرای شب به جمعمون پیوستند یکی از اون شبای بیادموندنی شد همه دور هم بودیم و مامان از همه پذیرائی می کرد هر چی به مامان می گفتیم یه امشبو بشین ما پذیرائی کنیم می گفت نه من نمی تونم بیکار بشینم ،فدات بشم مامان زرنگم ایشاله همیشه تنت سالم باشه و سایه ات بالای سرمون کاش بتونی...
نویسنده :
مامان مریم
23:23
گردش
جمعه ٢٤ آذر هوا عالی بود ما به همراه خاله جون فاطمه و خاله جو ن اعظم و بچه ها رفتیم پارک خیلی خوش گذشت اینم چند عکس از اون روز خوب اینم عکس یگانه دختر خاله ش که معین کوچولو رو بغل کرده ...
نویسنده :
مامان مریم
23:20
گل ژسری به حمام میره
سه ماهگیت مبارک
زندگیم ،نفسم این روزا جغجه ت رو تو دستت می گیری و تکون میدی به راحتی سرتو بالا نگه میداری در ضمن مامان و بابا و خواهرت رو خیلی خوب میشناسی اینقدر خوب که وقتی صدات میکنن زود سرت رو بر میگردونی غان و غون کردنت رو نگو که منو کشته تازگیا هم یکی دوبار غلط زدی و رو شکمت خوابیدی همچنین زبونت رو بیرون میاری کلی حباب درست می کنی انگشتت رو هم تو دهنت میزاری قربونت برم عزیز جونم یادم رفت از خنده های قشنگت بگم که دلم با شنیدن خندت غش میره راستی قلقلکی هم هستی وقتی لباست رو عوض می کنم ه...
نویسنده :
مامان مریم
23:13
آبادان
یه سفررفته بودیم آبادان با داداش مسعود (دائی مهسا) خیلی خوش گذشت بچه ها سوار لنج شدن و چند تا عکس گرفتن از راست آقا پوریا ومهسا خانم و علی جون (علی وپوریا پسر ای دائی مسعود جون) اینجا هم سال گذشته (١٣٩٠) یه سفر دیگه رفتیم آبادان این بار آقا حسین پسر عمه مهسا باهامون بود ...
نویسنده :
مامان مریم
23:10
روضه ی امام حسین
این روزا برای ادای نذرم نتونستم به وب سر بزنم آخه روز اربعین حسینی مامانم روضه داشت منم یه روز روضه نذر داشتم چون خونه مامانم بزرگه تصمیمم گرفتیم اونجا روضه رو برپا کنیم خیلی شلوغ شد دیگه جایی برا ی سوزن انداختن نبود شکر خدا مراسم خوب برپا شد ایشاله نذر همه ی عاشقان حسینی قبول باشه (آمین) ایشاله حاجت همه ی حاجتمندا روا بشه(آمین) قبل از اربعین ...
نویسنده :
مامان مریم
23:06
شیرین کاری
این روزا نفس مامان کلی پیشرفت کرده واسه خودش مردی شده گل پسملم خیلی خوب به صداها توجه می کنه وقتی داره شیر میخوره کافیه یه صدایی بشنوه زود صورتشو برمی گردونه به سمت صدا،اجی مهسا همش صداش می کنه ومعین جون هر دفعه بر میگرده تا خواهرشو ببینه ...
نویسنده :
مامان مریم
23:03